چقدر دوست دارم دوست داشتنت را ...
دوست داشتن تویی که ممنوع ترینی برای
مـــــــــــــــــــــن
چقدر دلم هوایت را دارد...
هوای تویی که حق نفش کشیدن در هوایت را ندارم
چقدر آرامش میدهی به من..
تویی که حق آرامش گرفتن از وجودت را ندارم
چقدر زیبا نوازش می کنی روحم را ...
تویی که حق نوازش روحت را ندارم
چقدر خوب است بودنت...
تویی که حق با تو بودن را ندارم...
اگر دوباره متولد می شدم ، باز هم در پاییز به دنیا می آمدم ، باز هم چمدانم را در پاییز از عشق پر می کردم ...
با پاییز آمده ام و با پاییز خواهم رفت ...
بهترین خاطراتم همه نارنجی اند و خش خش برگ های مست پاییز آوای قشنگ آرزوهای من است ...
پاییزِ من ، فصل رفتن های بی هدف از جاده های دلتنگی ست ..!
سلام
شعر قشنگی بود
"تویی که حق باتو بودن را ندارم"