همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...
درباره من
به نام خداوند بخشنده و مهربان
.چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
سند عقل مشا است همه می دانند
عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند
بر من عاشق مسکین به حقارت منگر
دل من وسعت دریاست اگر بگذارند
من ز اظهار نظر های دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند
دل دیوانه ی من این همه بیهوده نگرد
خانه ی دوست همین جاست اگر بگذارند.
ادامه...
قول داده ام گاهی ... هر از گاهی ... فانوس یادت را ... میان این کوچه ها بی چراغ و بی چلچله ، روشن کنم ... خیالت راحت ..! من همان منم ..! هنوز هم در این شب های بی خواب و بی خاطره ... میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم ... اما به هیچ ستاره ی دیگری سلام نخواهم کرد ... خیالت راحت ...
پروردگار ... من حقیر را حتی لحظه ای بی خودت وامگذار مبادا به بیراهه روم وتو رهایم کنی مباد کاری کنم که از لطف تو محروم شوم دستم بگیر تا مبادا... کاری کنم که نتوانم از سرمشاری به درگاهت پناه آورم
سلام وعرض ادب پارمیس عزیز وچه زیبا گفتی :شاد کردن قلبی با یک عمل بهتر از هزاران سر است که به نیایش خم شده باشد! ممنونم از لطف بیکرانت پارمیس خوش سخن و نجیب
خدایا شکرت بابت هر لحظه ی نفسم
، ممنون بسیار زیبا ، ان شاءالله موفق باشید
قول داده ام گاهی ...
هر از گاهی ...
فانوس یادت را ...
میان این کوچه ها بی چراغ و بی چلچله ، روشن کنم ...
خیالت راحت ..!
من همان منم ..!
هنوز هم در این شب های بی خواب و بی خاطره ...
میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم ...
اما به هیچ ستاره ی دیگری سلام نخواهم کرد ...
خیالت راحت ...
نمی گویم دو تا فرقش به محراب عبادت شد
علی (ع) از استخوان مانده در حلقوم راحت شد
شب وصل است و او را خوش ترین ساعات و اوقات است
طبیب عالمی مجروح و ممنوع الملاقات است
نمی گویم دو تا فرقش به محراب عبادت شد
علی (ع) از استخوان مانده در حلقوم راحت شد
شب وصل است و او را خوش ترین ساعات و اوقات است
طبیب عالمی مجروح و ممنوع الملاقات است
علی (ع) ساعت به ساعت می رود تا مرز بیهوشی
چراغ عشق و ایمان می گذارد رو به خاموشی
صدای واعلیا تا به گردون می رود امشب
ز چشم زینب و فرق علی (ع) خون می رود امشب
دگر بر دیدۀ محراب و منبر پای مولا نیست
دگر در سفرۀ ایتام کوفه نان و خرما نیست
ز فرقش خون دل هایی که مولا خورده بود آمد
زمانی را که عمری انتظارش برده بود آمد
تو کافر ، زادۀ ملجم ، جهان زیر و زبر کردی
که بعد از مصطفی با تیغ خود شق القمر کردی
تو ای دنیا به زیر گِل علی را با چه دل بردی؟
تنی را ، نی که دنیای فضیلت را به گِل بردی
غم امشب از در و دیوار های کوفه می بارَد
زمین را خاک بر سر شد ، زمان گم کرده ای دارد
ز بس درد دلش را چاه های کوفه بشنیدند
به آهش اشک باریدند تا آنجا که خشکیدند
کمر از بهر جور او مبند ای آسمان دیگر
مبند آن آسمان را دست ها در ریسمان دیگر
علی دست خدا امشب به جنت می نهد پا را
پیمبر آورد با خود، به استقبال زهرا را
ملاقات علی و فاطمه باشد تماشایی
ز مظلومی کند مظلومۀ دیگر پذیرایی
به محراب نماز امشب عجب شق القمر گشته
ببین مولای مظلومان به خونش غوطه ور گشته
سلام پارمیس جان
زیبا مینویسی
از وب دندون پیدات کردم لینکت میکنم تا بیشتر بخونمت
موفق باشی
پروردگار ...













من حقیر را حتی لحظه ای بی خودت وامگذار
مبادا به بیراهه روم وتو رهایم کنی
مباد کاری کنم که از لطف تو محروم شوم
دستم بگیر تا مبادا...
کاری کنم که نتوانم از سرمشاری به درگاهت پناه آورم
سلام وعرض ادب پارمیس عزیز
وچه زیبا گفتی :شاد کردن قلبی با یک عمل
بهتر از هزاران سر است که به نیایش خم شده باشد!
ممنونم از لطف بیکرانت پارمیس خوش سخن و نجیب
سکوت می کنم تا خدا سخن گوید ...








رها می کنم تا خدا هدایت کند ...
دست برمی دارم تا خدا دست بکار شود ...
به او می سپارم تا آرام شوم ...