بیش از اندازه فکر کردن،
لذت بردن از زندگی را از شما میگیرد
هر لحظه امکان داره زنگ زمان
صدا کند
و نفس قطع بشود
پس چرا از زندگی لذت نمیبریم؟؟
در ابتدای جاده موفقیت ،
همه تنها هستیم این عملکرد ماست،
که دنیا را به همراهی فرا میخواند ….
عطر نفس هایت..
همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...عطر نفس هایت..
همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...درباره من
به نام خداوند بخشنده و مهربان
.چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
سند عقل مشا است همه می دانند
عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند
بر من عاشق مسکین به حقارت منگر
دل من وسعت دریاست اگر بگذارند
من ز اظهار نظر های دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند
دل دیوانه ی من این همه بیهوده نگرد
خانه ی دوست همین جاست اگر بگذارند.
ادامه...
ابر برجسب
شمس لنگرودی سهراب سپهری فروغ فرخزاد نادر ابراهیمی نزار قبانی حمید مصدق قیصر امین پور سید علی صالحی محسن حسینخانی احمد شاملو فریدون مشیری پریسا زابلی پور مجتبی صنعتی پابلو نرودا ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺯﺍﻫﺪﯼجدیدترین یادداشت‌ها
همه- خفقان
- می دانی ...
- دستات..
- عطر تو...
- به سراغ دل تو می آیم
- عطر بهارنارنج و آن کلامِ مقدس و دلِ من...
- میگوید باش و میشود...
- زندگی
- دریا هم اینچنین که منم بردبار ، نیست
- جنس تو ...
- آن قدر دلتنگم
- ندانم کجا می کشانی مرا
- گُمت کردم !
- باران ببار که دلم هوای یارم کرده است....
- در لحظه ...
- تمام دنیا ...
- دلم می خواهد...
- سهم من از ستاره ها...
- چترها را باید بست...
- عاشقم من ، عاشقی بیقرارم
- و ناگهان به یاد کسی می افتم . . .
- بوس شیرین
- میشناسمت ای خوب من ...
- میگذرم تنها ...
- این روزها که میگذرد شادم ...
- شکفتی همچو گل در بازوانم
- من نویس . . .!!
- برف
- امروز من بسیار خوشحالم...
- کسی شبیه تو ...
بایگانی
- اردیبهشت 1396 3
- آبان 1395 1
- تیر 1395 1
- فروردین 1395 1
- اسفند 1394 5
- بهمن 1394 6
- دی 1394 9
- آذر 1394 3
- آبان 1394 5
- مهر 1394 7
- شهریور 1394 6
- مرداد 1394 14
- تیر 1394 15
- خرداد 1394 10
جستجو
پارمیس
22 تیر 1394 ساعت 13:02
آخرش همه تنها می رویم ولیکن ان شاءالله که خانه ی آن دنامان آباد باشد ، تشکر از اندیشه ی زیبایتان ، یا علی ، التماس دعا
شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها
وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره ها
هم چو خامُشان ، بسته ام زبان
حرف من بخوان ، از اشاره ها
قصه ی مرا ، بشنوی تو هم
بشنوند اگر ، سنگ خاره ها
ما ز اصل و اسب ، اوفتاده ایم
ما پیاده ایم ، ای سواره ها !
ای لهیب غم ! آتشم مزن
خرمنم مسوز ، از شراره ها
دور بسته را ، فصل خسته را
دوره می کنم ، با دوباره ها
"حسین منزوی"
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی
کس دیگر نتواند که بگیرد جایت
همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت
روزگاریست که سودای تو در سر دارم
مگرم سر برود تا برود سودایت
قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری
که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار
تا فرورفت به گل پای جهان پیمایت
چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص
گر تأمل نکند صورت جان آسایت
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت
روز آنست که مردم ره صحرا گیرند
خیز تا سرو بماند خجل از بالایت
دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت
عاشق صادق دیدار من آن گه باشی
که به دنیا و به عقبی نبود پروایت
طالب آنست که از شیر نگرداند روی
یا نباید که به شمشیر بگردد رایت
"شیخ اجل "
سیییییییییییییییییییییییب.....
خانه ات آباد . . .
عالی و حقیقی