زیر باران در نسیم آهسته بوسیدم تورا
می شکفت از دامنت رنگین کمان، چیدم تورا
چنگ در موسیقی گیسوی تو انداختم
نت به نت آرام، می رقصی و رقصیدم تورا
چشم های قهوه ای... یک قهوه گاهی زندگیست
پشت هم فنجان به فنجان آه، نوشیدم تورا
بوسه هایت دانه هایی در زمین تشنه بود
پیچکی در من به پا میخواست، پیچیدم تورا
عشق زیر پوستم چون نور در قلبم دوید
نیمه شب آبستن خورشید، تابیدم تورا
تن به تن یک تن شدیم و در تب هم سوختیم
گم شدم، دنبال خود هر روز پرسیدم تورا
با تو هی احساس میکردم خدا نزدیک ماست
با تو حس دیگری دارم،... پرستیدم تورا
از قنوتم ساختم قایق به آب انداختم
هر طرف فانوس عشقت بود، چرخیدم تورا
بین مردم راه میرفتی کسی نشناختت
در خیابان، کوچه، دریا، دشت ها... دیدم تورا
هر گلی که می شکفت از دشت، تفسیر تو بود
دوختم پیراهنی از گل-وَ پوشیدم تو را
زیر باران...
همین تیتر شعر منو به جاهای قشنگی برد
ممنون ازپستای قشنگتون.
وای دلم،خاطرات قشنگم زیربارون دوباره به ذهنم اومد.
احست ... بسیار زیبا ...
تنهایی، تلفنیست که زنگ میزند مدام
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من
یکشنبهی سوت و کوریست که آسمانِ ابریاش ذرهای آفتاب ندارد
حرفهای بیربطیست که سر میبرد حوصلهام را
تنهایی زُل زدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد
فکر کردن به خیابانیست که آدمهایَش، قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و رویِ تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند ولی خواب نمیبینند
آدمهایی که گرمایِ اتاق را تاب نمیآورند و نیمه شب از خانه بیرون میزنند.
تنهایی دل سپردن به کسیست که دوستَت نمیدارد
کسی که برایِ تو گل نمیخَرَد هیچ وقت
کسی که برایَش مهم نیست روز را از پشتِ شیشههای اتاقت میبینی هر روز
تنهایی اضافه بودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد
خانهای که هیچ وقت ترا نمیشناسد انگار
خانهای که برایِ تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است.
تنهایی، خاطرهاست که عذابَت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد، وقتی چشمها را میبندی
تنهایی عقربههایِ ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی
تنهایی انتظار کشیدن توست وقتی تو نیستی
وقتی تو رفتهای از این خانه
وقتی تلفن زنگ میزند اما غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد، خودت را میبینی هر شب ..!
دریتا کومو (شاعر آلبانیایی)
سلام مهربانوی مهربان . . .

بسیار زیبا و دلنشین هست این سروده . . .
سپاس و درودهای بی پایان . . .