مسافر کناری ام که پیاده شد
پنجره ای گیرم آمد
باقی مسیر را
گـ
ر
یـ
سـ
تـ
م
...
...
* فکر میکنم، اگر پنجره های اتوبوس، زبانی برای سخن گفتن داشتند، چه چیزهایی برایشان مهم تر بود که بگویند...
به گمانم از سرهای سپرده شده به شیشه ها و اشک های بی صدا جاری شده، درد بیشتری حس کرده اند...
آری گاهی خیلی از وقت ها سکوت خیلی معنادار است و حرف های ناگفته را در پی دارد ،خیلی زیبا بود ، تشکر
سفری رو به پنجره ای باز . . .







می سپارد خاطرات را بر باد . . .
سلام مهربانوی مهربان . . .
زیباست سروده . . .
سپاس و درودهای بی پایان . . .
منم تا تو این موقعیت بودم با این تفاوت که بغل دستیمم حضور داشت و من ثابت رفته بودم تو شیشه و اشک میریختم