همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...
درباره من
به نام خداوند بخشنده و مهربان
.چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
سند عقل مشا است همه می دانند
عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند
بر من عاشق مسکین به حقارت منگر
دل من وسعت دریاست اگر بگذارند
من ز اظهار نظر های دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند
دل دیوانه ی من این همه بیهوده نگرد
خانه ی دوست همین جاست اگر بگذارند.
ادامه...
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم ... چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم ... به تو آری به تو یعنی به همان منظره دور ... به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور ... به همان سایه همان وهم همان تصویری ... که سراغش ز غزل های خودم می گیری ... به همان زل زدن از فاصله دور به هم ... یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم ... به تبسم . . . به تکلم . . . به دلارایی تو ... به خموشی . . . به تماشا . . . به شکیبایی تو ... به نفس های تو در سایه سنگین سکوت ... به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت ... . . . . . کاش می دانستی ... آن کس که در تو ... امید به زندگی را پرورش می داد ... خود محتاج قطره ای از باران محبت بود ..!؟
اگر روزی دستانت شانه های خدا را لمس کرد ... اگر در تپش موسیقی باران ، ردپای عشقی ازلی را یافتی ... بوسه های خاطره را روی گونه های قلبت به یادگار بگذار ... مبادا او را در پستوی خانه نگه داری ... و زخمش را مرحمی از فراموشی بگذاری ... مبادا که رمز عبور را فراموش کنی ..! هر شب ، قصه ناتمام وصال را برای شمعدانی احساس بگو ... نشاید که رنج فاصله را از تن بشویی ..! اگر روزی معنی نگاه یک پرنده مهاجر را فهمیدی برایش از قفس نگو ..! از تکرار فصل جدایی ، از قصه تلخ پایان ، از هرگز نگو ..! به آسمان بگو در سینه همیشه آبی اش ... جایی برای حسرت بالهای من کنار بگذارد ... به ماه بگو رازدار اشک های تنهایی من باقی بماند ... اشک های ناگهان در چشم خشکیده ، بغض های تا ابد در گلو خفته ... و به عشق بگو نگاه تبدارش را از من دریغ نکند ... و فانوس زندگی را همچنان به نور امید روشن نگاه دارد ... من هنوز به بخشش دستهای پرسخاوتش دل بسته ام ... به واژه هایی که بی بهانه در کوچه ذهن جاری می شوند ... و به خدایی که شانه هایش را می توان لمس کرد .....
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا ... دلم تنگ شدهها را ، عاشقتمها را ... این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی ..! باید آدمش پیدا شود ..! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد ..! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده ، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند ..! فرصت نداری صندوقت را خالی کنی ..! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش ... شروع میکنی به خرج کردنشان ..! توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی ... توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند ... توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد ... در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد ... برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی ..! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی ..؟ بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی ..! به مخزدن به اعتماد آدمها ..! سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری ... اما بگذار به سن تو برسند ..! بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند ... غریب است دوست داشتن ... و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن ... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ... به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر ، هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر ... تقصیر از ما نیست ... تمامیِ قصه هایِ عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند ...!؟
سلام بیایید کمی یکدیگر را دعا کنیم. . . دعا کنیم خدا را ، نگاهش را ، حضورش را از یاد نبریم دعا کنیم هیچگاه عشق ، محبت و دوست داشتن را از کسی دریغ نکنیم دعا کنیم دردهایمان پایان پذیرد و طعمِ خوشِ زندگی را بچشیم دعا کنیم به رفتنی ها دل نبندیم و ماندنی ها را قدر بدانیم دعا کنیم دوست داشتنی ها را دوست بداریم و از یاد ببریم هرآنچه را که از دست رفتنی ست. دعا کنیم خدا دلمان را به عشقش مزیّن کند...
آمین ای مهربان ترین مهربانان
سلام و صبحتون بخیر و شادی ، جواب این پست شما امروز در وبلاگم هستش ، موفق باشید
چه زیبا از باران گفتی دلم هوای باران را کرد قطره هایی چون بلور های ...سلام دوست عزیز نوشته ات خیلی زبا بود ، یه متنی در ذهنم پدید آورد ، ان شاءالله فردا کاملش رو میزارم ، تشکر از حضور گرم شنا ، آپم امروز، شرمنده دیر خدمت رسیدم ، قلمت روان و استوار ، یا علی ، التماس دعا
هیچکس را در زندگی مقصر نمی دانم ... از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه" می گیرم ...! بدترین ها "عبرت" می شوند ...! و بهترین ها"دوست"... حرف اشتباهیست که می گویند ... با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد ..!! اگر چنین بود ..!!! از منیت و شخصیت هر کس چیزى باقى نمی ماند ... هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش ... اگر جواب هر جفایى بدى بود ... داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود ... اگر نمی توانى آدم خوبه ى زندگی کسى باشى ... اگر براى یاد دادن تنها همان خوبى هایى که خودت بلدى ناتوانت کردند ... اگر همان اندک مهربانیت را از بر نشدند ... اگر خوبى کردى و بدى دیدى ... کنار بکش ..!!! اما بد نشو ... زیرا این تنها کاریست که از دستت بر میآید ... مهم نیست با تو چه کردند ... تو قهرمان زندگی خودت بمان ... تو آدم خوبه ى زندگی خودت باش ... با وجدانت آسوده بخواب ... سرت را پیش خدایت بالا بگیر ... و بخاطر همه چیز شاکر باش .....
دلم به شدت برات تنگ شده بود... اومدم کلی مطالبتو خونم بارونو خیلی دوست داشتم...
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم ...
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم ...
به تو آری به تو یعنی به همان منظره دور ...
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور ...
به همان سایه همان وهم همان تصویری ...
که سراغش ز غزل های خودم می گیری ...
به همان زل زدن از فاصله دور به هم ...
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم ...
به تبسم . . . به تکلم . . . به دلارایی تو ...
به خموشی . . . به تماشا . . . به شکیبایی تو ...
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت ...
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت ...
.
.
.
.
.
کاش می دانستی ...
آن کس که در تو ...
امید به زندگی را پرورش می داد ...
خود محتاج قطره ای از باران محبت بود ..!؟
اگر روزی دستانت شانه های خدا را لمس کرد ...
اگر در تپش موسیقی باران ، ردپای عشقی ازلی را یافتی ...
بوسه های خاطره را روی گونه های قلبت به یادگار بگذار ...
مبادا او را در پستوی خانه نگه داری ...
و زخمش را مرحمی از فراموشی بگذاری ...
مبادا که رمز عبور را فراموش کنی ..!
هر شب ، قصه ناتمام وصال را برای شمعدانی احساس بگو ...
نشاید که رنج فاصله را از تن بشویی ..!
اگر روزی معنی نگاه یک پرنده مهاجر را فهمیدی
برایش از قفس نگو ..!
از تکرار فصل جدایی ، از قصه تلخ پایان ، از هرگز نگو ..!
به آسمان بگو در سینه همیشه آبی اش ...
جایی برای حسرت بالهای من کنار بگذارد ...
به ماه بگو رازدار اشک های تنهایی من باقی بماند ...
اشک های ناگهان در چشم خشکیده ، بغض های تا ابد در گلو خفته ...
و به عشق بگو نگاه تبدارش را از من دریغ نکند ...
و فانوس زندگی را همچنان به نور امید روشن نگاه دارد ...
من هنوز به بخشش دستهای پرسخاوتش دل بسته ام ...
به واژه هایی که بی بهانه در کوچه ذهن جاری می شوند ...
و به خدایی که شانه هایش را می توان لمس کرد .....
آنچه می خواهیم .. نیستیم ...
و آنچه هستیم .. نمی خواهیم ...
آنچه دوست داریم .. نداریم ...
و آنچه داریم .. دوست نداریم ...
و عجیب است هنوز امیدوار ..!!
به فردائی روشن هستیم ..!؟
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا ...
دلم تنگ شدهها را ، عاشقتمها را ...
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی ..!
باید آدمش پیدا شود ..!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد ..!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده ، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند ..!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی ..! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش ...
شروع میکنی به خرج کردنشان ..!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی ...
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند ...
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد ...
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد ...
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی ..! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی ..؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی ..! به مخزدن به اعتماد آدمها ..!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری ...
اما بگذار به سن تو برسند ..!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند ...
غریب است دوست داشتن ...
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن ...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ...
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر ، هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر ...
تقصیر از ما نیست ...
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند ...!؟
"استاد دکتر علی شریعتی"
سلام
بیایید کمی یکدیگر را دعا کنیم. . .
دعا کنیم
خدا را ، نگاهش را ، حضورش را از یاد نبریم
دعا کنیم
هیچگاه عشق ، محبت و دوست داشتن را از کسی دریغ نکنیم
دعا کنیم
دردهایمان پایان پذیرد و طعمِ خوشِ زندگی را بچشیم
دعا کنیم
به رفتنی ها دل نبندیم و ماندنی ها را قدر بدانیم
دعا کنیم
دوست داشتنی ها را دوست بداریم
و از یاد ببریم هرآنچه را که از دست رفتنی ست.
دعا کنیم خدا دلمان را به عشقش مزیّن کند...
آمین ای مهربان ترین مهربانان
سلام و صبحتون بخیر و شادی ، جواب این پست شما امروز در وبلاگم هستش ، موفق باشید
سلام
شعر زیبایی بود شاعر.
درود
خوشحال میشم به وبم بیایی....
چه زیبا از باران گفتی
دلم هوای باران را کرد
قطره هایی چون بلور های
...سلام دوست عزیز نوشته ات خیلی زبا بود ، یه متنی در ذهنم پدید آورد ، ان شاءالله فردا کاملش رو میزارم ، تشکر از حضور گرم شنا ، آپم امروز، شرمنده دیر خدمت رسیدم ، قلمت روان و استوار ، یا علی ، التماس دعا
هیچکس را در زندگی مقصر نمی دانم ...
از خوبان "خاطره" و از بدان "تجربه" می گیرم ...!
بدترین ها "عبرت" می شوند ...! و بهترین ها"دوست"...
حرف اشتباهیست که می گویند ...
با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد ..!!
اگر چنین بود ..!!!
از منیت و شخصیت هر کس چیزى باقى نمی ماند ...
هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش ...
اگر جواب هر جفایى بدى بود ...
داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود ...
اگر نمی توانى آدم خوبه ى زندگی کسى باشى ...
اگر براى یاد دادن تنها همان خوبى هایى که خودت بلدى ناتوانت کردند ...
اگر همان اندک مهربانیت را از بر نشدند ...
اگر خوبى کردى و بدى دیدى ...
کنار بکش ..!!! اما بد نشو ...
زیرا این تنها کاریست که از دستت بر میآید ...
مهم نیست با تو چه کردند ...
تو قهرمان زندگی خودت بمان ...
تو آدم خوبه ى زندگی خودت باش ...
با وجدانت آسوده بخواب ...
سرت را پیش خدایت بالا بگیر ...
و بخاطر همه چیز شاکر باش .....
سلام وظهرتون بخیر دوست گرامی

چه شعر زیبایی از باران درج کردید
ممنونم از نگاه پرمهرتان به حقیر