عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

بانوی بخشنده ی بی نیاز من !


بانو
بانوی بخشنده ی بی نیاز من !
این قناعت تو ، عجب دل مرا می شکند ...
این چیزی نخواستنت، و با هرچه که هست ساختنت
این چشم و دست و زبانِ توقع نداشتنت
و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت ..

کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن
که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم
کاش چیزی می خواستی مطلقاً نایاب
که من به خاطر تو آن را به دنیای یافته ها می آوردم
کاش می توانستم همچون خوبترین دلقکان جهان،
تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم ..
کاش می توانستم همچون مهربان ترین مادران،
رد اشک را از گونه هایت بزدایم ..

کاش نامه ای بودم، حتی یک بار، با خوبترین اخبار ...
کاش بالشی بودم، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت
کاش، ای کاش، که اشاره ای داشتی، امری داشتی
نیازی داشتی، رویای دور و درازی داشتی ..

آه که این قناعت تو ،
این قناعت تو دل مرا عجب می شکند ...

نظرات 9 + ارسال نظر

ﺗﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ ، ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺗﺎ ﺗﻠﺨﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ، ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺗﺎ ﻏﻤﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ، ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ ، ﺁﺳﺎﯾﺸﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ...
ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ؛
ﻫﺪﻑ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﯿﻦ ﻧﺒﺎﺷﯽ ...
ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻠﺨﯽ ﺭﺍ ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺷﻮﺍﺭﯼﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ، ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﺗﺮ ﻭ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺳﺎﺯﻧﺪ ...
ﻭ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ...
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ..!؟

دلسوختگان 7 مهر 1394 ساعت 17:00

قسمتی بسیار تلخ از سریال قهوه ی تلخ . . .

http://www.aparat.com/v/As9VX

امین شفیعی 6 مهر 1394 ساعت 17:05 http://aspris.blogfa.com

درود
ممنونم از حضور و نظرتون
خیلی خوشحال شدم
فقط اینکه شعر از خودمذبود
هماره انوشه بزی

دلسوختگان 6 مهر 1394 ساعت 10:51

خداجو با خداگو فرق دارد ...

حقیقت با هیاهو فرق دارد ...

خدا گو حاجی مردم فریب است ...

خداجو مومن حسرت نصیب است ...

خداجو را هوای سیم و زر نیست ...

بجز فکر خدا فکر دگر نیست ...

خدا جو با خداگو فرق دارد ...

حقیقت با هیاهو فرق دارد ...

بسا مشرک که خود قرآن بدست است ...

نداند در حقیقت بت پرست است ...

"مهدی سهیلی"

قاصدکها ...
پیامبرانی هستن از نور روشنایی ...
هرچند کوچکند وساده وباریک ...
لای موهای تو ...
مهتاب هنوز هم در کنار حوض خانه مان ...
در دستهای من است ...
اگر جایی هنوز هم برای ماندنم گذاشته باشی ...

سلام وصبح زیبایتان بخیر وشادی دوست گرامی .
بسیار نوشته ی زیبایی بود

دلم میخواهدکودکیم ازآن سوی جاده ها نفس زنان
و لبخند کنان با بقچه ای از عطوفت و سادگی سر برسد....
و من در حسرت آن همه پاکی به تمام جاده های کودکیم سلام می کنم
و به یاد همه ی روز هایی که خدا را ؛خدا را پرستیدم و به یاد همه ی شب هایی که با ستاره ها سخن گفتم زنده مانده ام ...


سلام وعرض ادب .ممنونم دوست گرامی

عقل می گفت : که دل منزل و ماوای من است ...

عشق خندید : که یا جای تو یا جای من است ...

عقل پرسید ؟ که دشوار تر از مُردن چیست ..؟

عشق فرمود : که فراق از همه دشوار تراست ..!؟

امین شفیعی 5 مهر 1394 ساعت 08:12 http://aspris.blogfa.com

درود
خوندم پستتون رو
به ماه شدم
دعوتید
هماره انوشه بزی

سلام

چه زیبا و پر احساس ، درودها

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.