عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

سهم من از ستاره ها...


نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر

نمی شود پاییز
فضای نمناک جنگلی اش
برگ های خسته ی زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد
نمی شود که تو باشی، من عاشق تو نباشم

...

نمی شود که شب هنگام

عطر نگاه تو باشد

"محبوبه های شب" هم باشند.

نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم

نمی شود که تو باشی

درست همین طور که هستی

و من, هزار بار خوبتر از این باشم

و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.

نمی شود، می دانم

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

 

چترها را باید بست...



چشمها را باید شست

جور دیگر باید دید


چترها را باید بست
زیر باران باید رفت


فکر را خاطره را زیر باران باید برد‌
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت


دوست را زیر باران باید دید‌
عشق را زیر باران باید جست


هر کجا هستم٬باشم‌
آسمان مال من است


پنجره٬‌فکر٬‌هوا‌٬عشق‌
زمین مال من است


چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید


چترها را باید بست
زیر باران باید رفت

عاشقم من ، عاشقی بی‌قرارم


عاشقم مـن ، عاشقی بی‌قـرارم          کس ندارد ، خبر از دل زارم

                                                آرزویی جز تو در دل ندارم
من بـه لبخندی ، از تـو خـرسندم      مِهـر تو ای مه ، آرزومندم      بـــــر تـــــو پــابـنـــدم
                    از تـو وفــا خواهم           من زخدا خواهم            تا به‌رهت بازم ، جان
                    تـا بـه‌تـو پیـوستم          از همه بگسستم           برتو فدا سازم ، جان
      ....................
                عاشقم مـن ، عاشقی بی‌قـرارم          کس ندارد ، خبر از دل زارم
                                                آرزویی جز تو در دل ندارم
من بـه لبخندی ، از تـو خـرسندم      مِهـر تو ای مه ، آرزومندم      بـــــر تـــــو پــابـنـــدم
                خیز و با من ، در افق‌ها سفر کُن          دلنوازی ، چون نسیم سحر کُن
                            ساز دل را ، نغمه‌گر کُن          همچو بلبل ، نغمه سر کُن
                                      نغمه‌گر کُن ، همچو بلبل ، نغمه سر کُن


و ناگهان به یاد کسی می افتم . . .


سرشارم
از شعرهای نچیده
روزهای نیامده
اتوبوس هایی مملو آدمیانی که به تعطیلی می‌روند
قلبی که روی دست بهار مانده است
کف‌های پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند.
سرشارم از شکایت سنگ‌ها وقتی که در ترنم رودخانه ترک می خورند
سرشارم از برف، از ترنم انگور، نور
و در انتظارم
از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی
من برخیزم
و در درخشش روزی دیگر
باقی زندگی را پی گیرم

....

بوس شیرین


برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد ، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من ، قلبی برای انسانی که من می‌ خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم
دریاهای چشم تو خشکیدنی است
من چشمه یی زاینده می خواهم
پستان هایت ستاره های کوچک است
آن سوی ستاره من انسانی می خواهم
انسانی که مرا برگزیند
انسانی که من او را برگزینم
انسانی که به دست های من نگاه کند
انسانی که به دست هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست های انسان نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آینه یی در کنارم
تا در او بخندم ، تا در او بگریم

میشناسمت ای خوب من ...


می شناسمت

چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ‌هاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست

میگذرم تنها ...


 میگذرم تنها از میان گلها
گه به گلستانها  ، گه به کوه و صحرا
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو

میگذرم تنها از میان گلها
گه به گلستانها گه به کوه و صحرا
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو

راز عشق مرا گل در گوش صبا
گفت و غمم بفزود
آنگه در همه جا راز درد من و
قصه عشق تو بود
قصه عشق تو بود

چاهی به حسن آسمانی از مهی برتر
شعله ی عشق من از گردون برآرد سر
در گلستان هم ز تنهایی روم من اگر
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو
گه به گلستانها گه به کوه و صحرا
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
میگذرم تنها از میان گلها
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو

این روزها که میگذرد شادم ...


شاد بودن در واقع دلیل نمیخواد.

همه ی آدمهای دنیا در تلاشند که زندگی ای بسازند که در اون شادی و خوشحالی دائمی وجود داره،

غافل از اینکه شادی یک حس درونیه.

شما همین الان، همین لحظه،

هر جای مسیر زندگیتون که هستین،

میتونین این حس رو در خودتون ایجاد کنید.

با اینکه شاد بون به دلیل احتیاجی نداره،

این فکت گرافی بهانه های برای رفتن به دنبال این حس بهتون میده…

  ادامه مطلب ...

شکفتی همچو گل در بازوانم


تو را دارم ای گل، جهان با من است


تو تا با منی، جان جان با من است


چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات


کران تا کران آسمان با من است


چو خندان به سوی من آیی به مهر


بهاری پر از ارغوان با من است !


کنار تو هر لحظه گویم به خویش


که خوشبختی بی‌کران با من است


روانم بیاساید از هر غمی


چو بینم که مهرت روان با من است


چه غم دارم از تلخی روزگار،


شکر خنده آن دهان با من است