عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

این مه که منم


از تمامی رودهایی که به چشم دیده‌ام

رودخانه تویی
از سراسر جاده‎هایی که عبور کرده‌ام
جاده تویی
چرا که هیچ رودخانه‌ای از دور غرق‌َم نکرد
چرا که هیچ جاده ندیده‌ام
نرفته در آفاق‌َش گم شوم.

از تمامی بال‌هایی که بر دوش برده‌ام
پر و بالم تویی
پیشاپیش‌َم می‌روی
و من
پی بال‌ها می‌دوم.

لحظه های ناب


این عشق ماندنی

این شعر بودنی

این لحظه های با تو نشستنی

سرودنی نیست

این لحظه های ناب

در لحظه های بی خودی و مستی

شعر بلند حافظ

از تو شنیدنی است.

×

این سر

- نه مست باده ٬

این سر که مست

مست دو چشم سیاه توست

اینک به خاک پای تو می سایم

کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی ست ...

مساحت عشق


نخست ،عشقی ست سبز

و عشق ، در قلب سرخ
و قلب ، در سینه ی پرده ای می تپد
که با دل و عشق خویش
همیشه را خرم است...

پرنده بر ساقه ای ست
وساقه بر شاخه ای
درخت در بیشه ای
و بیشه در ابر ومه
و ابر ومه گوشه ای زعالم اعظم است...

کنون بدست اورید
مساحت عشق را

که چندها برابر عالم است...


دختر که باشی ...


دختر که باشی گیسوانت رودِ جاریست
قلب درون سینه‎ات هم یک قناریست

دختر که باشی دست تو یعنی نوازش
دختر که باشی شانه هایت استواریست

دختر که باشی گاه می‎خندی و گاهی
آب و هوای چشمهات ابری بهاریست

دختر پر از شور است، شیرین است دختر
دختر همیشه آن کسی که دوست داریست

 

ادامه مطلب ...

عشق یعنی ...

می توان عاشق بود

به همین آسانی ..
من خودم
چندسالی ست که عاشق هستم
عاشق برگ درخت
عاشق بوی طربناک چمن
عاشق رقص شقایق درباد
عاشق گندم شاد!
آری
میتوان عاشق بود
مردم شهر ولی میگویند
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یابقول خواجه، عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
من نمیدانم چیست
اینکه این مردم گویند..
من نه یاری نه نگاری نه کناری دارم…
عشق را اما من،
باتمام دل خود میفهمم!

عشق یعنی رنگ زیبای انار..

با توام ...


با توام

                ای لنگر تسکین!

ای تکان های دل !

               ای آرامش ساحل!

با توام

       ای نور !

             ای منشور !

ای تمام طیف های آفتابی!

ای کبود ارغوانی!

ای بنفشابی!

با توام ای شور ! ای دلشوره ی شیرین !

با توام 

ای شادی غمگین!

با توام

         ای غم!

            غم مبهم !

ای نمی دانم !

هر چه هستی باش!

                          اما کاش...

نه جز اینم آرزویی نیست:

هر چه هستی باش!

                            اما باش!

عاشقم..



فریدون مشیری:

عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی……
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به کسی کینه نگیرید
دل بی کینه قشنگ است
به همه مهر بورزید
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است
نزنید سنگ به گنجشک
پرگنجشک قشنگ است
پرپروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است
بشناسیدخدا
هر کجا یاد خدا هست
هرکجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است

رهایم کن ..

رهایم کن غم امشب،،،

   که من با یاد او پیمانه بر دستم...

             به یاد عشق او همواره من مستم....

              به یاد عشق مى خوانم...

              به یاد عشق مى رقصم....

  خیالش با من است و من،،،،

                      از این رویا سرمستم...

   از آن دورهاى شهر پیداست کور سویى،،،

                  چراغ خانه معشوق مى سوزد،،،

   و من شادم از این گرمى که او،،،

            در دست یار خود سرمست است....

   من و یادش، من و غم ها، من و تنهایى تن ها...

       ولى دلخوش ز آنجا که مى دانم،،،

  به چندین عاشق و معشوق سرمست است.....

          به یادم آید آن هنگام،،،

              که مى گفت او مرا هر دم،،،

                          که بسیار دوستم دارد.

لکنت زبان..




لبخند که می زنی ..


من زل می زنم به دست هایت ،


به ساعت مچی طلایی ات ، به آستین پیراهنت ،


تا فرو نروم در زمین ..


لکنت زبان هم بهانه خوبی ست برای مزه مزه کردن اسمت .. !!

..


..

..

..

دوچیز بهترین اند…زیستن از سره شوق و خندیدن از ته دل…

امیدوارم هردو ماله شما باشه…

پرواز پرواز ...

تو کیستی که پراکنده در هوای منی
تنیده ای به وجودم ولی سوای منی

کجای زمزمه هایم،کجای حادثه ای؟
کجا بجویمت ای جان،که ناکجای منی

گره زدی به نگاهت کلاف چشم مرا
به این گره زدنت هم گره گشای منی

درین هجوم سیاهی که ماه پیدا نیست
چه باکم از بیراهه؟که روشنای منی

کسی شبیه تو درمن،مرا به دریا برد
رسیده ام به یقین:این که ناخدای منی

سوال کرده ام عمری:چرا...چرا...واینک
تویی که پاسخ صدها چرا چرای منی

ولی سوال بدون جواب مانده ی من:
تو ای غریبه که هستی که آشنای منی


وجودم از تمنای تو سرشار است

 زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
 خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز