برف نگرانم نمیکند
حصار یخ رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق...
که برای گرم شدن
وسیلهی دیگری نیست
جز آنکه
"دوستت بدارم"
تو را دوست می دارم
نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته
و با خاطره ی قطارهای درگذر قیاس کنم
تو آخرین قطاری که ره می سپارد
شب و روز در رگ های دستانم
تو آخرین قطاری
من آخرین ایستگاه
تو را دوست دارم
نمی خواهم تو را با آب... یا باد
با تقویم میلادی یا هجری
با آمد و شد موج دریا
با لحظه های کسوف و خسوف قیاس کنم
بگذار فال بینان
یا خطوط قهوه در ته فنجان
هر چه می خواهند بگویند
چشمان تو تنها پیش گویی است
برای پاسداری از نغمه و شادی در جهان
...
دوست دارمش ...
مثل دانه ای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرنده ای که اوج را
دوست دارمش ...