عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

آن قدر دلتنگم

آن قدر دلتنگم

که می توانم هزار دریا را
به شوق دیدارت وارونه شنا کنم
و آن قدر بی رمق
که گاه ِ رسیدن به یاد بیاورم
ضربه های تبری را
که با دستهایت بر تنم فرود آمده اند !

آن قدر به ما شدنی دوباره خوشبینم
که می توانم جوانه هایی
که بر زخم هایم روییده اند را هم ببینم
و آن قدر ناامید
که خواب ِ آخرین برگ ِ مانده بر شاخه هایم را
دلیلی برای سررسیدن زمستان تعبیر کنم !

با من بگو چگونه فراموشت کنم
وقتی که زخم های عمیق ترم بیشتر تو را به یادم می آورند
و بهار را چگونه باور کنم
وقتی که زمستانت در من شکوفه داده است!

نظرات 5 + ارسال نظر
تنها دل 3 اسفند 1394 ساعت 20:22 http://fanos2000.mihanblog.com/

یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟
پروانه ی تاراج گلت بند به چند است؟

خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟

یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ به سمرقند تو ای قند به چند است؟

نرخ لب پر آب تو و شعر تر من
در کشور زیبایی تو چند به چند است؟

با دار و ندار آمده ام پیش تو پُر کن
غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است!

وقتی که به عمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟

یک، ده، صد... و بیش است خط ساغر عشاق
تا حوصله ی ذوق تو خرسند به چند است؟!

دل مجمر افروخته ام برد و نگفتند
کاین آتش با نور همانند به چند است؟

چند اَرزَدَم آغوش تو در هرم کویری؟
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟


(حسین منزوی)

ریشه های قالی را تا می کنیم..
تا سالم بماند
ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را..
با تبر نامهربانی قطع می کنیم
و اسمش را می گذاریم برخورد منطقی!
دل می شکنیم
و اسمش می شود فهم و شعور
چشمی را اشکبار می کنیم
و اسمش را می گذاریم حق
غافل از اینکه اگر در تمام این موارد
فقط کمی صبوری کنیم
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم
ریشه ی زندگی انسانها را دریابیم
و چون ریشه های قالی محترم بشماریم
گاهی متفاوت باش
بخشش را ازخورشید بیاموز
محبت را بی محاسبه پخش کن

حمید عسکری 2 اسفند 1394 ساعت 14:17 http://sobhbabaran.blogfa.com

امضای خدا پای تمام آرزوهایتان باشد ...

سلام وعرض ادب دوست گرامی روزتان بخیر

دلنوشته های دکتر حسابی

داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند ...

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم ، پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم ..!

انسان عاشق زیبایی نمی شود ، بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست ..!

انسان های بزرگ دو دل دارند ؛
دلی که درد می کشد و پنهان است ،
و دلی که می خندد و آشکار است ..!

همه دوست دارند که به بهشت بروند ،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ..!

عشق مانند نواختن پیانو است ،
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری ، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی ...

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد ، پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم ...

محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود ، ‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است ..!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.