عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا

سوی آسمان یا به خاموش خاک

نییم در هراس از تو ای ناگزیر

ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا

لیک دانم یقین

کزین تنگنا می رهانی مرا...

نظرات 12 + ارسال نظر

انسان 2 نوع معلم دارد ، آموزگار و روزگار
هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی ،
دومی با تلخی به تو می آموزد ...

انسانها ؛ در دو صورت چهره واقعی خودشان را نشان میدهند :
اول ، بدانند کامل به خواسته هایشان رسیده اند
دوم اینکه بدانند هرگز به خواسته هایشان نمی رسند . . .

دو چیز شما را تعریف میکند :
بردباری تان ، وقتی هیچ چیز ندارید
و نحوه رفتارتان ، وقتی همه چیز دارید . . .

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی ؛
یکی دیروز و یکی فردا .

دو شخـص به تـو می آمـوزد :
یکی آمـوزگـار ، یکی روزگـار
اولی به قیمت جـانش ، دومی به قیمت جـانت

آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن ،
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن

رابطه ها در دو حالت قشنگ میشن :
اول پـیـدا کـردن شـبـاهت ها
دوم احترام گذاشتن به تفاوتها ...

سوخته دل 28 بهمن 1394 ساعت 20:26 http://sokhthdl.persianblog.ir/

چه کسی می گوید جاذبه رو به زمین است ؟؟؟

من کسانی را دیدم که

فارغ از هر کششی رفته اند تا بالا ، تا اوج … آری ؛

جاذبه رو به خداست ...

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم همین که توی دلم خواندم سه عمودی ، یکی گفت : بلند بگو ، گفتم ، یک کلمه سه حرفیه از همه چیز برتر است ... حاجی گفت : پول ، تازه عروس مجلس گفت :عشق ، شوهرش گفت : یار ، کودک دبستانی گفت : علم ، حاجی پشت سرهم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه ، گفتم حاجی اینها نمیشه گفت : پس بنویس مال گفتم بازم نمیشه ، گفت : جاه خسته شدم با تلخی گفتم ، نه نمیشه ، دیدم همه ساکت شدند مادر بزرگ گفت : مادر جان عمر است سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار ، دیگری خندید گفت : وام یکی از آن وسط بلند گفت : وقت ، یکی گفت : آدم ، خنده تلخی کردم و گفتم نه اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست نمی آید باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست هرکسی جدول زندگی خود را دارد . هنوز هم به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر می کنم شاید کودک پا برهنه بگوید : کفش ، کشاورز بگوید : برف ، لال بگوید : حرف ، ناشنوا بگوید : صدا ، نابینا بگوید : نور ومن هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت : خدا

"صادق هدایت"

راز عجیبی در لالایی ها وجود دارد ...
مادر بزرگ ها وقتی میخواهند بچه ها را خواب کنند برای آنها لالایی میخوانند ...
با لالایی ها احساسات بچه ها تحریک می شود و بچه ها چنان به خواب فرومی روند که صبح فردا هر چقدر هم زنگ ساعت استدلال بیاورد ، بیدار نمی شوند ...
از اینجا می توان فهمید همیشه انسان ها را با تحریک احساساتشان خواب می کنند ، آن گونه که دیگر با هیچ استدلالی بیدار نخواهند شد ..!!

"یک"ی بود ... که همه چیز و همه کس بود!
"یکی" بود ... که همه کس بود!
"یکی" بود ... که "یکی" نبود!
"یکی" بود ... "یکی" نبود!
غیر از خدای مهربون ... هیچ کس نبود ...
از کودکی ها مادرها هر شب به گوشمان خوانده اند که جز خدا سَرت را به جایی گرم نکن که نیست ... دیگری نیست ... گشتیم و نبود ... تو نگرد ... همه اوست و همه دست اوست... اما وقتی بزرگتر شدیم ، حرص و آز و آرزو هایمان را هم با خودمان بزرگ کردیم ... آنقدر بزرگ که در میانشان گم شدیم ... حتی خودمان را گم کردیم ... "خود" ِ خودمان را گم کردیم ... چنان غرق شدیم که تا وقتی چشم از این زندگی نبندیم، نمی فهمیم ... همه این مدت او دیده ما بود و میدید ... گوش ما بود و میشنید ... دست ما بود و انجام میداد ... و اینقدر به ما نزدیک بود و ما از او آنقدر دور! نمیفهمیم که غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود ... همان "یک" ی بودی که همه چیز مان بود ...
اما باز امان از این همه زنجیر که ما را به زمین بسته است ...
زمینی پر از تشویش و اضطراب و دلهره
زمینی پر از ناحق و ظلم و ستم
زمینی پر از دوری از او
زمینی پر از غیر از او
زمینی پر از خالی ...
خدایـَ کم! کمی بال برایم بفرست ... خسته شدم از نبودن آسمانت ...

عالم ز برایت آفریدم .. گله کردی . . .
از روح خودم در تو دمیدم .. گله کردی . . .
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند . . .
صد ناز بکردی و خریدم .. گله کردی . . .
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور . . .
از هر چه که نعمت به تو دادم .. گله کردی . . .
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم . . .
بر بخشش بی منت من هم گله کردی . . .
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است . . .
خواهان توأم .. تویی که از من گله کردی . . .
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم . . .
با اینکه خطای تو ندیدم .. گله کردی . . .
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم . . .
از صحبت با مونس جانت .. گله کردی . . .
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی . . .
با این که نماز تو خریدم .. گله کردی . . .
بس نیست دیگر بندگی و طاعت شیطان . . ؟؟؟
بس نیست دگر هر چه که از ما گله کردی . . ؟؟!
از عالم و آدم گله کردی و شکایت . . .
خود باز خریدم گله ات را .. گله کردی . . !؟

Mohamad 19 بهمن 1394 ساعت 20:00 http://alamtu94.blogfa.com

رمز پست
aram

مــــرا عهدیست بـا جانـان کــــه تـا جــان در بــدن دارم
هــواداران کـویش را چو جان خویشتن دارم
صفــــای خلـــوت خـاطـــر از آن شمـــع چگــــل جویــم
فـــروغ چشـــم و نور دل از آن مـاه ختن دارم
بـــه کــــام و آرزوی دل چــــو دارم خلــــوتــی حــاصـــل
چـــه فکــر از خبث بـدگویان میان انجمن دارم
گـــرم صــد لشکــر از خوبان به قصد دل کـــمین سازند
بحمد الله و المنـــه بتـــی لشکـــرشکـــن دارم
الا ای پیـــــر فـــرزانــــه مکــــن عیبــــــم ز مـیخــــانـــه
کـــه من در تـرک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خـــدا را ای رقیب امشــب زمــانـــی دیــده بر هـــم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چــــو در گــــلزار اقبالــــش خـــرامـــــانــــم بحمـــــدالله
نـــه میل لاله و نســـرین نه بــــرگ نسترن دارم
بـــه رنـــدی شهــــره شد حافظ میان همدمان لیکـــن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم

"حافظ"

سوخته دل 19 بهمن 1394 ساعت 14:29 http://sokhthdl.persianblog.ir/

هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد
خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد
حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست
کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد ...

"حافظ"

دندون 19 بهمن 1394 ساعت 09:00


روزات پر لبخند عزیزم...

من همیشه خوشحالم .. می دانید چرا . . ؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم .. انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز . . .
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و …
قبل از اینکه صحبت کنی .. گوش کن . . .
قبل از اینکه بنویسی .. فکر کن . . .
قبل از اینکه خرج کنی .. درآمد داشته باش . . .
قبل از اینکه دعا کنی .. ببخش . . .
قبل از اینکه صدمه بزنی .. احساس کن . . .
قبل از تنفر .. عشق بورز . . .
زندگی این است .. احساسش کن .. زندگی کن و لذت ببر ...

" شکسپیر "

چقدر شوم است
لحظه ای که
بعد از سال ها به مقصد برسی!
آن وقت ببینی
راهی که آمدی اشتباه بوده...

علیرضا_اسفندیاری

سلام وعرض ادب دوست گرامی
ممنونم از نگاه پرمهر وزیبایتان .
چقدر زیبا :
لیک دانم یقین
کزین تنگنا می رهانی مرا...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.