عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

می‌گوید باش و می‌شود...


  جهان،



  گل کردن ِ یکتایی ِ اوست ...

.

.

.

بی‌دل دهلوی





پیشاپیش عیدت مبارک



سال نومبارک

زندگی

زندگی

«زندگی» جیره مختصری است

مثل یک فنجان چای

و کنارش عشق است

مثل یک حبه قند

زندگی را با عشق

نوش جان باید کرد...

دریا هم اینچنین که منم بردبار ، نیست

دلتنگی

یعنی

روبروی دریا ایستاده باشی و

خاطره‌ی یک خیابان خفه‌ات کند.


اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز...
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت!
دریا که از اهالی این روزگارنیست...
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست!...
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست

جنس تو ...


از پا تا سرت

سراسرت

نوری و نیرویی

وجود مقدست را در بر گرفته است

جنس تو ، جنس نان

نانی که آتش او را می پرستد

عشقم خاکستری زیر خاک بود

من با تو گر گرفتم

عشق من

عزیزم

پیشانی ات، پاهایت و دهانت

نانی است مقدس که زنده ام می دارد

آتش به تو درس خون داد

از آرد تقدس را فرا بگیر

و از نان بوی خوش را

 



پ.ن: نرودا و اشعارش را بسیار دوست دارم. اشعارش از درون جوشیده... از قلبی که به معنای واقعی کلمه عاشق است. عاشقانه‌هایش برای "ماتیلده" به راستی که زیبا و ستودنی‌ست.

شاید گزافه نباشد اگر پابلو نرودا را پر خواننده ترین شاعر معاصر جهان بدانیم. کمتر کسی در عرصه شعر معاصر جهان می شود یافت که مانند نرودا محبوب باشد. آن‌چنان‌که گابریل گارسیا مارکز می‌گوید:  "پابلو نرودا بزرگترین شاعر قرن بیستم است."


آن قدر دلتنگم

آن قدر دلتنگم

که می توانم هزار دریا را
به شوق دیدارت وارونه شنا کنم
و آن قدر بی رمق
که گاه ِ رسیدن به یاد بیاورم
ضربه های تبری را
که با دستهایت بر تنم فرود آمده اند !

آن قدر به ما شدنی دوباره خوشبینم
که می توانم جوانه هایی
که بر زخم هایم روییده اند را هم ببینم
و آن قدر ناامید
که خواب ِ آخرین برگ ِ مانده بر شاخه هایم را
دلیلی برای سررسیدن زمستان تعبیر کنم !

با من بگو چگونه فراموشت کنم
وقتی که زخم های عمیق ترم بیشتر تو را به یادم می آورند
و بهار را چگونه باور کنم
وقتی که زمستانت در من شکوفه داده است!