-
خفقان
13 اردیبهشت 1396 13:15
“مشت میکوبم بر در پنجه میسایم بر پنجرهها من دچار خفقانم، خفقان من به تنگ آمدهام از همه چیز بگذارید هواری بزنم آی! با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی میگردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد! من هوارم را سر خواهم داد! چاره درد مرا...
-
می دانی ...
12 اردیبهشت 1396 11:31
عادتی شده برایم از رفتن نوشتن، از دلتنگی ، از بی معرفتی... می دانی چرا؟ چون این روزها پای حرف های هر که نشستم دلتنگ بود، از بی معرفتی گفت و سعی داشت خاطرات یک آدم رفته را از یاد ببرد.... عزیز جان این قصه ها قصه نیست واقعیتی ست که یک شهر را دچار کرده... این ها را بخوان و بدان که عشق ورزیدن مهارتی ست اکتسابی به تمرین و...
-
دستات..
6 اردیبهشت 1396 15:16
میدونی وقتی دستات تو دستام بود ... جایی بودم که هیچ کس نبود.. دلم واسه اون حالاوهوا تنگ شده... واسه گرفتن دستات به تو دستام...
-
عطر تو...
9 آبان 1395 12:51
عطر تو.مست میکند ذهن تمام تنم را.. درها را بسته ام عطرت جایی ندارد برود همین گوشه کمتر خانه امان مدام مرا مست میکند...
-
به سراغ دل تو می آیم
23 تیر 1395 10:48
هر شب٬ به سراغ دل تو می آیم چون شمع چراغ دل تو می آیم من ٬ شعر تمام واژه های دردم از خرمن باغ دل تو٬ می آیم
-
عطر بهارنارنج و آن کلامِ مقدس و دلِ من...
14 فروردین 1395 13:19
آن هنگام که؛ عطر بهار نارنج، در آن کلام مقدس پیچید... من؛ تو را... از پشت چشم هایِ بسته ام دیدم؛ خوبی های تو را و لطف تو را. بهار نارنج را به نسیم بسپار.... و اگر خواسته ام را خواستی؛ کتاب را به نشانِ عهدی میان ما، با خود بردار... وگرنه بماند.... * از دیالوگ فیلم شیدا، به کارگردانی کمال تبریزی
-
میگوید باش و میشود...
25 اسفند 1394 15:58
جهان، گل کردن ِ یکتایی ِ اوست ... . . . بیدل دهلوی پیشاپیش عیدت مبارک سال نومبارک
-
زندگی
17 اسفند 1394 09:22
«زندگی» جیره مختصری است مثل یک فنجان چای و کنارش عشق است مثل یک حبه قند زندگی را با عشق نوش جان باید کرد...
-
دریا هم اینچنین که منم بردبار ، نیست
9 اسفند 1394 14:45
دلتنگی یعنی روبروی دریا ایستاده باشی و خاطرهی یک خیابان خفهات کند. اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز... من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست با او چه خوب می شود از حال خویش گفت! دریا...
-
جنس تو ...
4 اسفند 1394 09:00
از پا تا سرت سراسرت نوری و نیرویی وجود مقدست را در بر گرفته است جنس تو ، جنس نان نانی که آتش او را می پرستد عشقم خاکستری زیر خاک بود من با تو گر گرفتم عشق من عزیزم پیشانی ات، پاهایت و دهانت نانی است مقدس که زنده ام می دارد آتش به تو درس خون داد از آرد تقدس را فرا بگیر و از نان بوی خوش را پ.ن: نرودا و اشعارش را بسیار...
-
آن قدر دلتنگم
2 اسفند 1394 09:37
آن قدر دلتنگم که می توانم هزار دریا را به شوق دیدارت وارونه شنا کنم و آن قدر بی رمق که گاه ِ رسیدن به یاد بیاورم ضربه های تبری را که با دستهایت بر تنم فرود آمده اند ! آن قدر به ما شدنی دوباره خوشبینم که می توانم جوانه هایی که بر زخم هایم روییده اند را هم ببینم و آن قدر ناامید که خواب ِ آخرین برگ ِ مانده بر شاخه هایم...
-
ندانم کجا می کشانی مرا
17 بهمن 1394 08:52
ندانم کجا می کشانی مرا سوی آسمان یا به خاموش خاک نییم در هراس از تو ای ناگزیر ندانم کجا می کشانی مرا ندانم کجا لیک دانم یقین کزین تنگنا می رهانی مرا...
-
گُمت کردم !
11 بهمن 1394 15:49
تو این راهْروهای دَکُ دراز گُمت کردم ! تو این دالونای سفید ! تو این دالونا ... از خونه که زَدَم بیرون باهام بودی ! تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم ! تو ماشین باهام بودی ! تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم ! دَمِ سازْفروشیا باهام بودی ! تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم !...
-
باران ببار که دلم هوای یارم کرده است....
6 بهمن 1394 15:33
امشب چه زیباست زیر باران قدم زدن خیس شدن چه زیباست زیر این باران گریه کردن وقتی کسی نمی تواند اشکهایت را ببیند ببار باران ببار و شستشو ده غم هایم را ببر با خود تمام دلتنگی هایم را ببار باران ببار که امشب هیچ چتری نمیتواند بین من و تو فاصله اندازد
-
در لحظه ...
5 بهمن 1394 12:55
به تو دست می سایم و جهان را در می یابم به تو می اندیشم و زمان را لمس می کنم معلق و بی انتها عریان. می وزم، می بارم، می تابم آسمان ام ستارگان و زمین و گندم عطر آگینی که دانه می بندد رقصان در جان سبز خویش. از تو عبور می کنم چنان که تندری از شب می درخشم و فرو می ریزم.
-
تمام دنیا ...
3 بهمن 1394 15:51
تمامِ دنیا باید خلاصه شود در یک چهاردیواری پر از گلدان و عطر و عشق تمامِ خوشی باید خلاصه شود در صدایِ پایی که از راه پله ها به سمتِ خانه می آید و دخترکی که پشتِ در یک بارِ دیگر خودش را در آینه برانداز می کند یک لبخند می زند و بی آنکه منتظرِ زنگِ در باشد در را باز می کند خوشبختی یعنی اشتیاقِ دیدنِ چشمهایِ منتظر و یک...
-
دلم می خواهد...
3 بهمن 1394 10:05
میدانی چیست؟ من ، دلم پروانه میخواهد دلم روستا میخواهد دلم هوای تازه میخواهد دلم از دل نگرانی ها و دلمردگی خستَست دلم آزادی بی حدو اندازه میخواهد دلم پرواز میخواهد و یک اسمان بی انتهای ابی رنگ . من،دلم باد میخواهد و درختانی، که شاخه های سبزشان در آغوش باد برقصندُ مرا برقصانند !... من دلم،رقص میخواهد ... من دلم ......
-
سهم من از ستاره ها...
29 دی 1394 14:25
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد گل از تو گلگون تر امید از تو شیرین تر نمی شود پاییز فضای نمناک جنگلی اش برگ های خسته ی زردش غمگین تر از نگاه تو باشد نمی شود که تو باشی، من عاشق تو نباشم ... نمی شود که شب هنگام عطر نگاه تو باشد "محبوبه های شب" هم باشند. نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم نمی شود که تو باشی...
-
چترها را باید بست...
26 دی 1394 15:51
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست هر کجا هستم٬باشم آسمان مال من است پنجره٬فکر٬هوا٬عشق زمین مال من است چشمها را باید شست جور دیگر باید دید چترها را...
-
عاشقم من ، عاشقی بیقرارم
23 دی 1394 14:18
عاشقم مـن ، عاشقی بیقـرارم کس ندارد ، خبر از دل زارم آرزویی جز تو در دل ندارم من بـه لبخندی ، از تـو خـرسندم مِهـر تو ای مه ، آرزومندم بـــــر تـــــو پــابـنـــدم از تـو وفــا خواهم من زخدا خواهم تا بهرهت بازم ، جان تـا بـهتـو پیـوستم از همه بگسستم برتو فدا سازم ، جان .................... عاشقم مـن ، عاشقی...
-
و ناگهان به یاد کسی می افتم . . .
23 دی 1394 09:47
سرشارم از شعرهای نچیده روزهای نیامده اتوبوس هایی مملو آدمیانی که به تعطیلی میروند قلبی که روی دست بهار مانده است کفهای پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند. سرشارم از شکایت سنگها وقتی که در ترنم رودخانه ترک می خورند سرشارم از برف، از ترنم انگور، نور و در انتظارم از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی من برخیزم و...
-
بوس شیرین
21 دی 1394 15:50
برای زیستن دو قلب لازم است قلبی که دوست بدارد ، قلبی که دوستش بدارند قلبی که هدیه کند قلبی که بپذیرد قلبی که بگوید قلبی که جواب بگوید قلبی برای من ، قلبی برای انسانی که من می خواهم تا انسان را در کنار خود حس کنم دریاهای چشم تو خشکیدنی است من چشمه یی زاینده می خواهم پستان هایت ستاره های کوچک است آن سوی ستاره من انسانی...
-
میشناسمت ای خوب من ...
20 دی 1394 09:46
می شناسمت چشمهای تو میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست می شناسمت واژه های تو کلید قفل های ماست می شناسمت آفریدگار و یار روشنی دستهای تو پلی به رویت خداست
-
میگذرم تنها ...
15 دی 1394 14:08
میگذرم تنها از میان گلها گه به گلستانها ، گه به کوه و صحرا تازه گلی سر راهم گیرد و با من گوید محرم راز تو کو خار رهی به تمنا دامن من بگرفته کان گل ناز تو کو میگذرم تنها از میان گلها گه به گلستانها گه به کوه و صحرا تازه گلی سر راهم گیرد و با من گوید محرم راز تو کو خار رهی به تمنا دامن من بگرفته کان گل ناز تو کو راز عشق...
-
این روزها که میگذرد شادم ...
13 دی 1394 12:59
شاد بودن در واقع دلیل نمیخواد. همه ی آدمهای دنیا در تلاشند که زندگی ای بسازند که در اون شادی و خوشحالی دائمی وجود داره، غافل از اینکه شادی یک حس درونیه. شما همین الان، همین لحظه، هر جای مسیر زندگیتون که هستین، میتونین این حس رو در خودتون ایجاد کنید. با اینکه شاد بون به دلیل احتیاجی نداره، این فکت گرافی بهانه های برای...
-
شکفتی همچو گل در بازوانم
5 دی 1394 11:09
تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جان جان با من است چو میتابد از دور پیشانیات کران تا کران آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر از ارغوان با من است ! کنار تو هر لحظه گویم به خویش که خوشبختی بیکران با من است روانم بیاساید از هر غمی چو بینم که مهرت روان با من است چه غم دارم از تلخی...
-
من نویس . . .!!
25 آذر 1394 14:54
از پوستم صدای تو می تراود بر پاهای تو راه می روم با چشم تو شعر می نویسم من که ام به جز تو که در رگ و پوستم نهانی و نام مرا به خود داده ای .
-
برف
19 آذر 1394 12:03
برف نگرانم نمیکند حصار یخ رنجم نمیدهد زیرا پایداری میکنم گاهی با شعر و گاهی با عشق... که برای گرم شدن وسیلهی دیگری نیست جز آنکه "دوستت بدارم"
-
امروز من بسیار خوشحالم...
16 آذر 1394 10:35
ببینم چی شما رو خوشحال میکنه ؟ بقیه رو هم خوشحال میکنید ؟! میدونی شکسپیر چی میگه ؟! میگه : من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟ برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم، انتظارات همیشه صدمه زننده هستند … زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز .. خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و .. قبل از اینکه...
-
کسی شبیه تو ...
26 آبان 1394 15:50
قرینه است ، این درخت ُ آن درخت ، بر آبی بی انتهای بالاتر ! تنها جای تو خالی ست ، سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من ! و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو که به حیاط ِ دلم برگشته است ! می نشینم و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . . و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود زیرا هیچ انسانی قادر...