ندانم کجا می کشانی مرا
سوی آسمان یا به خاموش خاک
نییم در هراس از تو ای ناگزیر
ندانم کجا می کشانی مرا
ندانم کجا
لیک دانم یقین
کزین تنگنا می رهانی مرا...
تو این راهْروهای دَکُ دراز گُمت کردم !
تو این دالونای سفید !
تو این دالونا...
از خونه که زَدَم بیرون باهام بودی !
تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم !
تو ماشین باهام بودی !
تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم !
دَمِ سازْفروشیا باهام بودی !
تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم !
پلّهها رُ که اومدم بالا باهام بودی !
تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای...
امّا نه !
دیگه نبودی ! همونجاها گُمت کردم...
یعنی خواستن که گُمت کنم !
اِی لعنت به رنگِ قرمز !
لعنت به هَر چی خودکاره !
لعنت به هَر چی هَر چیِ...
گُم بشه هر کی بخواد تو رُ گُم کنم !
قبضِ جریمه نبودی
که از لای برگای کتابم بیفتیُ عینِ خیالم نباشه !
به کوریِ چشمِ هَر چی دُزده ، هنوزم با منی !
تو دِلم !
تو سَرَم...
گیرم از لای برگای کتابم کنده باشنت !
دیاری نمیتونه از دلم بدزدتت ! عزیز !
دیاری نمیتونه...
امشب چه زیباست زیر باران
قدم
زدن
خیس
شدن
چه
زیباست زیر این باران گریه کردن
وقتی
کسی نمی تواند اشکهایت را ببیند
ببار
باران
ببار
و شستشو ده غم هایم را
ببر
با خود تمام دلتنگی هایم را
ببار
باران
ببار
که امشب
هیچ
چتری نمیتواند بین من و تو فاصله اندازد
به تو دست می سایم و جهان را در می یابم
به تو می اندیشم
و زمان را لمس می کنم
معلق و بی انتها
عریان.
می وزم، می بارم، می تابم
آسمان ام
ستارگان و زمین
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
رقصان
در جان سبز خویش.
از تو عبور می کنم
چنان که تندری از شب
می درخشم
و فرو می ریزم.
تمامِ دنیا باید خلاصه شود
در
یک چهاردیواری
پر
از گلدان و عطر و عشق
تمامِ
خوشی باید خلاصه شود
در
صدایِ پایی که از راه پله ها
به
سمتِ خانه می آید و دخترکی که پشتِ در
یک
بارِ دیگر خودش را در آینه برانداز می کند
یک
لبخند می زند
و
بی آنکه منتظرِ زنگِ در باشد
در
را باز می کند
خوشبختی
یعنی
اشتیاقِ
دیدنِ چشمهایِ منتظر
و
یک خسته نباشید
از
زبانِ کسی که با فکرش
تمام
مسیر را میانبُر زده ای
زندگی
یعنی اگر امروز خنده هایش کم رنگ شد
تو
بجایِ او بخندی تا خدا فردایتان را رنگین کمانی کند.
میدانی چیست؟
من
، دلم
پروانه
میخواهد
دلم
روستا میخواهد
دلم
هوای تازه میخواهد
دلم
از دل نگرانی ها و دلمردگی خستَست
دلم
آزادی بی حدو اندازه میخواهد
دلم
پرواز میخواهد
و
یک اسمان بی انتهای ابی رنگ.
من،دلم
باد
میخواهد
و
درختانی،
که
شاخه های سبزشان
در
آغوش باد برقصندُ
مرا
برقصانند!...
من
دلم،رقص میخواهد...
من
دلم...
زندگی
میخواهد
و
دیگر هیچ...