عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

خدایا..



خدایا دریاب این بنده ات را ..


بنده ای که تو خنده هاش گفت : خـــــــــــــــــدایا شــــــــــــــکرت!!


و تو گریه هاش گفت : خـــــــدا بــــــــــــزرگه!!


و وقتی آدمات دلشو شکستن گفت: مــــــــــــنم خدایی دارم.


نظرات 7 + ارسال نظر
صبا سادات 16 تیر 1394 ساعت 18:30 http://zsaba1.blogsky.com

خدایا شکرت بابت هر لحظه ی نفسم
، ممنون بسیار زیبا ، ان شاءالله موفق باشید

دلسوختگان 15 تیر 1394 ساعت 12:35

قول داده ام گاهی ...
هر از گاهی ...
فانوس یادت را ...
میان این کوچه ها بی چراغ و بی چلچله ، روشن کنم ...
خیالت راحت ..!
من همان منم ..!
هنوز هم در این شب های بی خواب و بی خاطره ...
میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم ...
اما به هیچ ستاره ی دیگری سلام نخواهم کرد ...
خیالت راحت ...

جنّات 14 تیر 1394 ساعت 18:15 http://hannan114.persianblog.ir/

نمی گویم دو تا فرقش به محراب عبادت شد
علی (ع) از استخوان مانده در حلقوم راحت شد

شب وصل است و او را خوش ترین ساعات و اوقات است
طبیب عالمی مجروح و ممنوع الملاقات است

جنّات 14 تیر 1394 ساعت 16:39 http://hannan114.persianblog.ir/

نمی گویم دو تا فرقش به محراب عبادت شد
علی (ع) از استخوان مانده در حلقوم راحت شد

شب وصل است و او را خوش ترین ساعات و اوقات است
طبیب عالمی مجروح و ممنوع الملاقات است

علی (ع) ساعت به ساعت می رود تا مرز بیهوشی
چراغ عشق و ایمان می گذارد رو به خاموشی

صدای واعلیا تا به گردون می رود امشب
ز چشم زینب و فرق علی (ع) خون می رود امشب

دگر بر دیدۀ محراب و منبر پای مولا نیست
دگر در سفرۀ ایتام کوفه نان و خرما نیست

ز فرقش خون دل هایی که مولا خورده بود آمد
زمانی را که عمری انتظارش برده بود آمد

تو کافر ، زادۀ ملجم ، جهان زیر و زبر کردی
که بعد از مصطفی با تیغ خود شق القمر کردی

تو ای دنیا به زیر گِل علی را با چه دل بردی؟
تنی را ، نی که دنیای فضیلت را به گِل بردی

غم امشب از در و دیوار های کوفه می بارَد
زمین را خاک بر سر شد ، زمان گم کرده ای دارد

ز بس درد دلش را چاه های کوفه بشنیدند
به آهش اشک باریدند تا آنجا که خشکیدند

کمر از بهر جور او مبند ای آسمان دیگر
مبند آن آسمان را دست ها در ریسمان دیگر

علی دست خدا امشب به جنت می نهد پا را
پیمبر آورد با خود، به استقبال زهرا را

ملاقات علی و فاطمه باشد تماشایی
ز مظلومی کند مظلومۀ دیگر پذیرایی

به محراب نماز امشب عجب شق القمر گشته
ببین مولای مظلومان به خونش غوطه ور گشته

زهره 14 تیر 1394 ساعت 10:36 http://a3moone7om.blogsky.com

سلام پارمیس جان
زیبا مینویسی
از وب دندون پیدات کردم لینکت میکنم تا بیشتر بخونمت
موفق باشی

پروردگار ...
من حقیر را حتی لحظه ای بی خودت وامگذار
مبادا به بیراهه روم وتو رهایم کنی
مباد کاری کنم که از لطف تو محروم شوم
دستم بگیر تا مبادا...
کاری کنم که نتوانم از سرمشاری به درگاهت پناه آورم

سلام وعرض ادب پارمیس عزیز
وچه زیبا گفتی :شاد کردن قلبی با یک عمل
بهتر از هزاران سر است که به نیایش خم شده باشد!
ممنونم از لطف بیکرانت پارمیس خوش سخن و نجیب

دلسوختگان 14 تیر 1394 ساعت 10:22

سکوت می کنم تا خدا سخن گوید ...
رها می کنم تا خدا هدایت کند ...
دست برمی دارم تا خدا دست بکار شود ...
به او می سپارم تا آرام شوم ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.