عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

گذر آب از جوی..


از کنار جوی کوچکی که رد می شوم،

صدای آرام آب به گوش می رسد.

فکر می کنم چه زیباست نگاه کردن به این آب و چراصدای آب تا این اندازه دلنشین ست.

آنچه این گونه زیبایی می آفریند،

خودآب نیست

بلکه عبور و گذر آب از جوی است که این گونه زیبا و دل انگیز است.

عبور کردن همیشه زیباست،

گذشت کردن از خطای دیگران و توقف نکردن بر آنچه که باعث کینه توزی است زیباست.

حرکت آب از روی تیرگی ها و آلودگی های جوی باعث آفرینش زیبایی است.

شاید اگر بتوانیم از زشتی های یکدیگر عبور کنیم و

در برابر یکدیگر کینه توزی نکنیم،

آن وقت به این باور برسیم که در زندگی حرفی برای گفتن داریم،

الفبای موسیقی زندگی مانند موسیقی جوی دل انگیز می شود…


نظرات 7 + ارسال نظر
دلسوختگان 21 تیر 1394 ساعت 20:58

منم زیبا ...
که زیبا بنده ام را دوست می دارم ...
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید ...
ترا در بیکران دنیای تنهایان ...
رهایت من نخواهم کرد ...
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود ...
تو غیر از من چه می جویی ..؟
تو با هر کس به غیر از من چه می گویی ..؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من .. خدایی خوب می دانم ...
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .. یا خدایی میهمانم کن ...
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم ...
طلب کن خالق خود را .. بجو ما را تو خواهی یافت ...
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که ...
وصل عاشق و معشوق هم .. آهسته می گویم .. خدایی عالمی دارد ...
تویی زیباتر از خورشید زیبایم .. تویی والاترین مهمان دنیایم ...
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت ...
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم ...
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد ..؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی .. ببینم من تو را از درگهم راندم ..؟
که می ترساندت از من ..؟ رها کن آن خدای دور ..؟!
آن نامهربان معبود .. آن مخلوق خود را ...
این منم پروردگار مهربانت ...
خالقت ...
اینک صدایم کن مرا ...

با قطره ی اشکی ...
به پیش آور دو دست خالی خود را ...
با زبان بسته ات کاری ندارم ...
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم ...
غریب این زمین خاکی ام .. آیا عزیزم حاجتی داری ..؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد ...
به نجوایی صدایم کن ...

بدان آغوش من باز است ...
قسم بر عاشقان پاک با ایمان ...
قسم بر اسبهای خسته در میدان ...
تو را در بهترین اوقات آوردم ...
قسم بر عصر روشن .. تکیه کن بر من ...
قسم بر روز .. هنگامی که عالم را بگیرد نور ...
قسم بر اختران روشن اما دور .. رهایت من نخواهم کرد ...
برای درک آغوشم .. شروع کن .. یک قدم با تو ...
تمام گامهای مانده اش با من ...
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید ...
ترا در بیکران دنیای تنهایان ...
رهایت من نخواهم کرد .....

پروانه ها اگر نمی مردند
روی انگشتان تو لانه ای می ساختند
این باد لعنتی اگر آدم بود
پروانه ها وکفش دوزکها را آواره نمی کرد

سلام پارمیس عزیز وبزرگوار
ممنونم که کوچه های باران خورده حقیر رو مزین به حضورتون کردید
باران باز بی هیچ منتی می بارد

دلسوختگان 18 تیر 1394 ساعت 20:18

بانگ شادی از حریمش دور باد
هر که زاری آفرید
هر کسی لبخند را ممنوع کرد
هر که در تجلیل غم اصرار کرد
طعم شادی از حریمش دور باد
هر که درک عشق و زیبایی نداشت
هر که گل
پروانه
پرواز پرستو را ندید
هر کسی آواز را انکار کرد
شهر شادی از حریمش دور باد
هر که دیوار آفرید
هر که پلها را شکست
هر که با دلها چنان رفتار کرد
هر که انسان را چنین بیمار کرد
هر که دورش از حریم یار کرد

"مجتبی کاشانی"

صبا سادات 16 تیر 1394 ساعت 18:25 http://zsaba1.blogsky.com

آری بخشیدن دلی بی کینه و پراز صفا می خواهد
سلام ، خیلی زیبا بود ، ممنون ، تشکر لذت بردم

زهره 16 تیر 1394 ساعت 12:12

سلام پارمیس جون خوبی؟
اول بگم آفرین به حسن اتنخابت برای موضوع و تصویر و متن زیبا
باهات موافقم
من هم تجربه ی نبخشیدن رو داشتم و هم تجربه ی بخشیدن
آرامشی که تو بخشیدن و گذشت کردن هست توی نبخشیدن و انتقام نیست ( شعار نیست ، تجربمه )
سخت نگرفتن دنیا و کاراشم که شده کار روزمرم

ولی تشبیهش به جوی آب و گذر آب خیلی زیبا بود

این نیز بگذرد

دلسوختگان 16 تیر 1394 ساعت 10:43

آب . . .
زندگی ست . . .
دوباره زنده کردن زندگی ست . . .
باز حیات دادن به ادامه ی زندگی ست . . .
آب . . .
زندگانی ست . . .

بسیار زیبا هست پستتون . . .
آب و جوی .. خود بسیار خاطره هاست . . .
سپاس و درودهای بی پایان . . .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.