غروب؛ فرا میرسد
و دلتنگی ام از تو
بر تن موج سوار میشود
و می سُرایم
غزلی را
با قافیه ی
اشک و حسرت
و عشق را
گوشزد میکنم
من از عطرِ آهستهی هوا میفهمم
تو باید تازهگیها
از اینجا گذشته باشی.
گفتوگویِ مخفی ماه وُ
پردهپوشیِ آب هم
همین را میگویند.
دیگر نیازی به دعای دریا نیست
گلدانها را آب دادهام
ظرفها را شستهام
خانه را رُفت و رو کردهام
دنیا خیلی خوب است،
بیا!
علامتِ خانهبودنِ من
همین پنجرهی رو به جنوبِ آفتاب است،
تا تو نیایی
پرده را نخواهم کشید.
تو برای من
تعریف زندگی بودی
من برای تو
یک نردبان بلند!
گاهی ارتقاع،
پست ترین جای زمین است...