عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

زیبایی تو ..


غرور را دوست دارم!

گاهی غرور آخرین تکیه گاه است
وقتی همه چیزت را باخته ای!
غرور همچون نقابی‌ست که به پشتوانه اش می توانی
تصویر درهم ِ ویرانی‌ات را پنهان کنی!

...
تو هیچ چیز از من نمی دانی
نمی دانی چه قدر سخت است
در برابر آن همه زیبایی تو
سیل نگاهم را

پشت سد غرورم مهار کنم و

نقش کسی را بازی کنم که برایش
بود و نبود تو
خالی از اهمیت است!
تو بهتر از هر منتقدی می توانی تشخیص دهی
بازیگر خوبی هستم یا نه؟!

 

"مصطفی زاهدی" از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد



نظرات 5 + ارسال نظر

باران ...
شاید رنگ مردن ،رنگ آمدن، سبز شدن
و سرانجام شعری سپید و پرتکرار
وگاه کنار سحر باغچه ای نشسته دست به قنوت نماز
[گل][گل][گل]

بغض سنگین مرا دیوار می فهمد فقط

جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط

زندگی بعد از تو را آن بی گناهی که تنش

نیمه جان ماندست روی دار میفهمد فقط

سعی کردم بهترین باشم… نشد، درد مرا

غنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقط

غیر لیلا رنج مجنون را نمی فهمد کسی

آنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقط

ای گلم هرکس که محوت شد مرا تحقیر کرد

حس عاشق بودنم را خار می فهمد فقط

حرف دکترها قبول آرام میگیرم ولی

حرف یک بیمار را بیمار میفهمد فقط

تشنه ی یک لحظه دیدار تو ام…حال مرا

روزه داری لحظه ی افطار می فهمد فقط ......

سنگ در برکه می اندزم و می پندارم
با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد
کی به اندختان سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه‌ی آب گرفت ...

سلام وصبح زیباتون بخیر .
ممنونم از شعر زیبای همشهری گرامی استاد شمس لنگرودی

خود شناسی . . .
و خود را دریافتن . . .
گام اول خوشبختی ست . . .
رفتار ثابت درون و برون .. آرامش زندگیهاست . . .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.