تو این راهْروهای دَکُ دراز گُمت کردم !
تو این دالونای سفید !
تو این دالونا...
از خونه که زَدَم بیرون باهام بودی !
تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم !
تو ماشین باهام بودی !
تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم !
دَمِ سازْفروشیا باهام بودی !
تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای کتابم !
پلّهها رُ که اومدم بالا باهام بودی !
تو دِلم ، تو سَرَم ، لای برگای...
امّا نه !
دیگه نبودی ! همونجاها گُمت کردم...
یعنی خواستن که گُمت کنم !
اِی لعنت به رنگِ قرمز !
لعنت به هَر چی خودکاره !
لعنت به هَر چی هَر چیِ...
گُم بشه هر کی بخواد تو رُ گُم کنم !
قبضِ جریمه نبودی
که از لای برگای کتابم بیفتیُ عینِ خیالم نباشه !
به کوریِ چشمِ هَر چی دُزده ، هنوزم با منی !
تو دِلم !
تو سَرَم...
گیرم از لای برگای کتابم کنده باشنت !
دیاری نمیتونه از دلم بدزدتت ! عزیز !
دیاری نمیتونه...