عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

عطر نفس هایت..

همین که در میان عطر نفس هایت دستانت مال من باشد کافیست...

پنجره اتوبوس..

مسافر کناری ام که پیاده شد

پنجره ای گیرم آمد

باقی مسیر را 

گـ

ر

یـ

سـ

تـ

م

...‏

...

* فکر میکنم، اگر پنجره های اتوبوس، زبانی برای سخن گفتن داشتند، چه چیزهایی برایشان مهم تر بود که بگویند... 

به گمانم از سرهای سپرده شده به شیشه ها و اشک های بی صدا جاری شده، درد بیشتری حس کرده اند...

نظرات 3 + ارسال نظر
صبا سادات 1 مرداد 1394 ساعت 07:42 http://zsaba1.blogfa.com

آری گاهی خیلی از وقت ها سکوت خیلی معنادار است و حرف های ناگفته را در پی دارد ،خیلی زیبا بود ، تشکر

سفری رو به پنجره ای باز . . .
می سپارد خاطرات را بر باد . . .

سلام مهربانوی مهربان . . .
زیباست سروده . . .
سپاس و درودهای بی پایان . . .

زهره 30 تیر 1394 ساعت 21:10

منم تا تو این موقعیت بودم با این تفاوت که بغل دستیمم حضور داشت و من ثابت رفته بودم تو شیشه و اشک میریختم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.